يكى بود يكى نبود!
غير از خداى مهربان
هيچكس نبود!
در سرزمينى كه فكر
ميكنيم خيلى دور است، مردمى زندگى ميكردند. چه سرزمينى بود و چه مردمي!
سرزمينى بزرگ، پر از نعمت و زيبا، با مردمى مهربان، خونگرم، با ايمان، با
استعداد و قدرتمند، كه هيچكدام از زورگوهاى دنيا، جرأت رويارويى مستقيم با
آنها را نداشتند. سرزمينى كه مردمش بعضى وقتها تنهايى يا همگى با هم آنچنان
كار بزرگى انجام ميدادند، كه باعث تعجب همه دنيا ميشد.
خداى مهربان هم خيلى مراقب اين سرزمين و مردمش بود. خيلى وقتها اين مردم اشتباهاتى انجام
ميدادند كه اگر مردم سرزمين ديگرى اين اشتباهات را انجام داده بودند،
نابود ميشدند. اما خداى مهربان اشتباهات آنها را جبران، و آنها را حفظ
ميكرد.
اما با آنكه خداى مهربان
به اين مردم نعمتهاى فراوانى داده بود، مردم اين سرزمين قدر نعمتها را
نميدانستند و نسبت به بعضى سرزمينهاى ديگر در وضع نسبتا بدى زندگى مىكردند.